اینستاگرام
وقتی نه آمار درستی وجود دارد، نه دادهای که بتوان بر مبنای آن قضاوت کرد، نه دولت با آن یال و کوپالش هنوز اطلاعات درستی از مردمش در اختیار دارد که به درد بخورد، ناچاریم برای شناخت مردم از راههای دیگری استفاده کنیم؛ راههایی که قطعا کافی نیستند اما میتوانند برای شناخت اطرافمان اندک دیدی به ما بدهند. یکی از این راهها اینستاگرام است.
اینستاگرام برای ما شبیه به یک استفراغ اجتماعی بود. به سادگی نشان داد جامعهی ما مستعد چه چیزهایی است. حقیقت ما را به صورتمان کوبید و بیرحمانه نشان داد چه هستیم. جایی است که تصویرهایش دیگر تصاویر روتوششدهی صداوسیما نیست، خبرگزاریها دستی در آنها نبردهاند و اندک صداقت ناخواستهای در آن یافت میشود. در این جا است که همهی چیزهای درست و غلطی که سرکوبشان کردهایم مجال خودنمایی پیدا میکنند؛ تمام نیازهای عادی انسان که نخواستیم دیده شوند، تمام نفرتمان از فلان سیاستمدار، تمام علاقهمان به فلان خواننده و ... .
بدون تعارف، مردمی هستیم که دروغ را عمیقا دوست داریم. دروغ تا جایی درونمان ریشه دوانده که اگر میشد تمثالی از دروغ ساخت و در اختیار همه گذاشت احتمالا در این کشور دروغپرست هم داشتیم. همین ستایشهای بیاندازهمان از صداقت هم خود دروغی است که بعضیهایمان را راضی نگه میدارد که دروغگو نیستیم. این دروغگویی تا جایی در ما نهادینه شده که دیگر گفتنش ارضائمان نمیکند و میخواهیم نشانش هم بدهیم. در این میان چه ابزاری بهتر از اینستاگرام میشود پیداکرد؟ از افکتهای اغراقآمیز استفاده میکنیم، عکسها را دستکاری میکنیم و دهها کار دیگر برای بزککردن خودمان انجام میدهیم تا بگوییم در نهایت نقطهی بیچارگی ایستادهایم و یا برعکس، خوشبختترین موجود جهانیم. اما از آنجایی که تصویر خیلی بیشتر و بهتر از نوشته دروغ را لو میدهد، از شدت دروغگویی به یک صداقت ناخواسته میرسیم. اینستاگرام مجموعهی میلیونها دروغ بصری است. دروغهایی که بیشتر از هر زمان دیگری مجال خودنمایی یافتهاند.
به جز اکثریتی که دربارهشان نوشتم، دو گروه دیگر هم در اینستاگرام وجود دارند. یکی اقلیتی هستند که اینستاگرام را به بهترین شکلش استفاده میکنند، عکسهای خوب میگذارند و فهمیدهاند اینستاگرام کجاست. عدهی دیگری هم این وسط نه فعالیتی دارند، نه کار مفیدی میکنند، فقط هستند که باشند؛ آمدهاند تماشا کنند. شبیه به آن کچل در آرایشگاه، به نیت آبخوردن آمدهاند یا شبیه به آن عزیز در جهنم، آمدهاند یک موزی بردارند و بروند.
مدتی در اینستاگرام عضو بودم. حقیقتش هم این است که اصرار اطرافیانم بود که عضو شوم. اما چندین دلیل برای نماندن داشتم و خب نماندم. یک اینکه ارتباط خوبی با عکس گرفتن ندارم. در واقع عکس برای من، فقط دیدنش لذت دارد نه گرفتنش. دو اینکه اندازهی همین چندخطی که بلدم بنویسم هم عکاسی بلد نیستم. بلد نیستم کادر ببندم، نورپردازی و سوژهیابی و چیزهای لازم دیگر را بلد نیستم. (بماند که خیلی از این فعالان عزیز هم بلد نیستند.) اینستاگرام جای عکس است نه جای نوشته و جملات قصار و بیانیههای کوتاه و بلند، بنابراین اگر جایی هم در شبکههای اجتماعی برای من باشد قطعا آن جا اینستاگرام نیست. سوم اینکه بودن در اینستاگرام مرا آزار میدهد و خب از آنجایی که مازوخیست نیستم، جایی که آزارم بدهد را ترک میکنم. رنگ و لعاب الکی، تصویرهای تمام رنگی از جهانی که تماما رنگی نیست و تمام سیاهوسفید از جهانی که تماما سیاهوسفید نیست دروغی است که من خیلی رغبتی به آن ندارم.
آخر اینکه این نکته را باید مدنظر داشت که در تحلیلهای صداوسیما و حکومت دربارهی اینستاگرام، خواسته یا ناخواسته یک ایراد جدی وجود دارد. آنها برای اینکه فیلتر اینستاگرام را توجیه کنند و برای بخش کمآگاهتر جامعه دلیلی پیدا کنند، جای فرض و حکم مسئله را عوض میکنند. اینکه ما در اینستاگرام مشغول چه کاری هستیم ربطی به اینستاگرام ندارد. وقتی عملی در محیطی انجام میشود، دلیل عمل عامل بوده است نه محیط. باید از اینستاگرام ممنون بود که به ما نشان داد چگونهایم.
پینوشت: در بند سوم نوشتهام: «...از شدت دروغگویی به یک صداقت ناخواسته میرسیم.» کسی که زیاد دروغ میگوید را در نظر بگیرید، از یک جایی به بعد کاملا برایتان آشکار میشود که دروغ میگوید. بنابراین دروغهای بیشتر او برای شما صداقت بیشتر را آشکار میکند. چراکه بهسادگی، عکس حرفی که میزند راست است.