یک‌برداشت

"یک‌برداشت" حاوی برداشت من از موضوعات مختلف است.

یک‌برداشت

"یک‌برداشت" حاوی برداشت من از موضوعات مختلف است.

اینجا از کتابی که خوانده‌ام می‌نویسم، از فیلمی که دیده‌ام، از یک بازی یا یک موسیقی. ممکن است درباره‌ی یک اتفاق اجتماعی بنویسم یا از یک مشاهده‌ی ساده. اینجا شبیه به یک دفتر مشق برای من خواهد بود که در آن تمرین نوشتن می‌کنم.

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طاقچه» ثبت شده است

۲۶
ارديبهشت

یک: درباره Leave No Trace

قصه درباره‌ی دختری است که با پدرش درون یک پارک جنگلی زندگی‌ می‌کند. کل فیلم درباره‌ی رابطه‌ی دختر و پدرش است و اینکه زیست جداگانه از از آدم‌ها چه تبعاتی برای آن‌ها دارد. اگر فیلم‌ «جاده» را دیده باشید و یا بازی «آخرینِ ما» را بشناسید، احتمالا ایده‌هایی درباره‌ی این فیلم خواهید داشت.‌ اگرچه داستان این فیلم در آخرالزمان روایت نمی‌شود اما هم‌چنان به روایت داستان‌های جاده و آخرین ما نزدیک است. فیلم به لحاظ بصری جذاب است چراکه بخش عمده‌ی آن در جنگل و طبیعت بکر فیلم‌برداری شده است. رابطه‌ی دختر و پدر تا حدی خوب از آب درآمده است و در مجموع فیلم ارزش دیدن را دارد. بعضی آدم‌ها بی‌آن‌که بدانند چرا، نمی‌توانند یک‌ جا بمانند و آرامش‌شان در رفتنِ مدام است. «هیچ ردی به‌جا نگذار» درباره این نوع آدم‌هاست. موسیقی پایانی فیلم هم این را می‌گوید:

I know you must go

And I think I know why

But I don't know why


Leave No Trace


دو: درباره Children of Men

اگر‌ روزی برسد که بشر نتواند تولیدمثل کند چه اتفاقی می‌افتد؟ Children of Men درباره چنین پدیده‌ای است. ۱۸ سال از آخرین روزی که بشر توانسته بچه‌ای به دنیا بیاورد گذشته و اکنون هیچ امیدی برای این کار وجود ندارد. کارگردان این فیلم پیشتر Roma و Gravity را ساخته که هر دو با استقبال فراوان مواجه شده‌اند. «فرزندان بشر» نشان می‌دهد چطور تقریبا هر امیدی که به آینده داریم و هر کاری که برای آینده می‌کنیم، هر صلحی که داریم و از هر جنگی که جلوگیری می‌کنیم بیش از هر چیزی مدیون کودکان است. اگر قرار باشد ما نتوانیم تولیدمثل کنیم و آینده را ببینیم، دیگر چه اهمیتی دارد که پایانمان چگونه باشد؟ جهان بدون بچه‌ها احتمالا چیزی‌ جز یک خودرو که با سرعت تمام در سراشیبی یک دره‌ی عمیق حرکت می‌کند نخواهد بود.


Children of Men


سه: درباره Vice

داستان Vice درباره دیک چنی، معاون جرج بوش پسر است. این فیلم نشان می‌دهد چطور چنی پله‌پله در سیاست آمریکا رشد می‌کند، گاهی کنار می‌رود و گاهی به سیاست بازمی‌گردد اما در نهایت در زمان جرج بوش پسر به قدرتمند‌ترین بازیگر کاخ سفید تبدیل می‌شود. جوزف نای در کتاب «آیا قرن آمریکا به پایان رسیده است؟» می‌گوید آمریکا چیزی دارد که هیچ کشور دیگری در جهان به این اندازه ندارد و آن قدرت نرمش است. نای می‌گوید آمریکا حتی وقتی به عراق و افغانستان حمله می‌کند و به لحاظ نظامی (قدرت سخت) در وضعیت بدی قرار می‌گیرد، قدرت نرمش (مثلا هالیوود) هم‌چنان کفه را به سودش سنگین نگه می‌دارد. Vice در واقع در پس‌زمینه به چنین چیزی نیز اشاره دارد. دیدن Vice از این نظر که بازی‌های دولت آمریکا درباره جنگ عراق و افغانستان را بازگو می‌کند و از این نظر که برخی از این بازی‌ها امروز‌ درباره ما هم در جریان‌اند مفید و بلکه لازم است. کارگردان این فیلم پیشتر Big Short  را ساخته که درباره رکود مالی بزرگ آمریکا است. اگرچه در بین فیلم‌هایی که دیده‌ام، تقریبا هیچ فیلم بیوگرافی‌ را به یاد ندارم که فیلم‌نامه مشوش و شلوغی نداشته باشد و انگار ساختن فیلم بیوگرافی چیزی است که کمتر کسی از پس آن برمی‌آید اما در هر حال، هم‌چنان این فیلم‌ها از انواع مورد علاقه‌ی من هستند. بنابراین اگر به سیاست و اتفاقات پیرامونش علاقه‌مندید (یا دست‌کم پیگیر آن هستید) و البته فیلم‌های بیوگرافی را با تمام نقص‌هایشان‌ دوست دارید، احتمالا از Vice هم خوشتان بیاید.


Vice


چهار: درباره A Private War

داستان فیلم درباره‌ی مری کالوین، خبرنگار جنگ است. فیلم به جنگ‌هایی که او به عنوان خبرنگار در آن‌ها شرکت کرده اشاره دارد و البته هدف اصلی، پرداختن به جنگ سوریه و اتفاقات شهر حمص است. فیلم تلاش کرده تا به زندگی خبرنگاران جنگ نزدیک شده و مشکلات آن‌ها را بازگو کند. مشکلاتی از قبیل اختلالات روانی، شکست در رابطه و چیزهایی از این دست. A Private War همان مشکلات ذکرشده در مورد فیلم Vice به عنوان یک فیلم بیوگرافی را دارد اما در عین حال هم‌چنان دیدنش خالی از لطف نیست. بماند که نمی‌توان گفت به لحاظ سیاسی، تا چه اندازه ادعاهایش درست است.


A Private War



۲۱
فروردين

در کتاب «در برابر استبداد: بیست درس از قرن بیستم»، تیموتی اسنایدر از بیست راهی می‌گوید که به وسیله آن‌ها می‌توان بر استبداد غلبه کرد و یا از شکل‌گیری آن جلوگیری نمود. برای هر کدام از بیست راه هم یک یا چند فکت تاریخی از قرن بیستم می‌آورد تا سعی کند گفته‌هایش مستند بر اتفاقات واقعی باشد. ماجرای عادل فردوسی‌پور و واکنش‌های بعد از آن بهترین بهانه است تا دو مورد از آن بیست مورد را یادآوری کنم و البته ربط آن‌ها را به این ماجرا توضیح دهم.



محمدرضا احمدی، مجری صداوسیما در اینستاگرام خود نوشته است:«افتخار داشتم به گروه خوب و ‌حرفه ای مسابقه #ستاره_ساز اضافه بشم.از زحمات محمدحسین میثاقی عزیز تشکر می کنم و براش در عرصه جدید و برنامه فوتبال برتر آرزوی موفیقت دارم.ما مدیون تلویزیون هستیم و با افتخار به قوانین و چارچوب‌های سازمان احترام می گذاریم.» بله؛ به همین سادگی، استدلال ابلهانه‌ی «چون قانون می‌گوید» را تکرار می‌کند و به همین سادگی به نظرش می‌رسد که چون قانون چیزی را می‌گوید، پس حتما باید به آن گوش کند. انگار ما تعدادی ربات فرمان‌برداریم و هرکه هرچه بگوید، باید سر خم کنیم و بله‌ قربان بگوییم. «چارچوب‌های سازمان» قرار است برای امثال احمدی حکم کتاب خدا را داشته باشند و انگار که اصلا نمی‌شود از قوانین ابلهانه‌ای که او را مانند حیوانی که در گردنش افسار انداخته‌شده می‌بیند سرپیچی کند. به نظرم دوگانه‌ی مظلوم-ظالم به اندازه‌ی کافی وضع فعلی ما و البته وضع تاریخ بشر را نشان نمی‌دهد. همواره میان مظلوم و ظالم، آدم‌های «عمله‌‌ی ظلمی» قرار داشته‌اند که ژست مظلوم را گرفته‌اند و جلوی ظالم سر خم کرده‌اند. هیچ ظالمی بدون عمله‌هایش که به اندک نانی راضی‌اند نمی‌تواند و نتوانسته است کارش را پیش ببرد. امثال احمدی و میثاقی، عمله‌های ظلم‌اند.



اسنایدر در همان درس اولش می‌نویسد:«در اطاعت پیش‌دستی نکنید. بیشتر قدرتی که در اختیار اقتدارگرایی قرار می‌گیرد داوطلبانه به آن داده شده است. در چنین زمان‌هایی افراد پیشاپیش به این فکر می‌کنند که حکومتِ سرکوبگرتر چه خواهد خواست و بعد بدون این که آن چیز از آن‌ها خواسته شده باشد آن را در اختیار حکومت می‌گذارند. شهروندی که چنین رفتاری را در پیش گرفته است در واقع به قدرت می‌آموزد که با وی چه‌ها می‌تواند بکند.» و بعد چند مثال تاریخی می‌آورد. از جمله:«در اوایل سال ۱۹۳۸ آدلف هیتلر، که تا آن زمان دیگر قدرت را در آلمان در دست گرفته بود، تهدید می‌کرد که کشور همسایه، یعنی اتریش را اشغال و ضمیمه خاک آلمان خواهد کرد. پس از قبول شکست از سوی صدراعظم اتریش، این اطاعت پیش‌دستانه اتریشی‌ها بود که سرنوشت یهودیان اتریش را رقم زد.» و هم‌چنین می‌گوید:«در سال ۱۹۴۱ که آلمان به اتحاد جماهیر شوروی حمله کرد، اس.اس دست به کار شد و بدون این که دستوری رسیده باشد روش‌های کشتار جمعی را به کار بست. آن‌ها حدس زده بودند که مقامات مافوق‌شان چه می‌خواهند و بعد نشان دادند که چه کار می‌توان کرد. آنها پا را بسیار بیشتر از گلیمی که هیتلر در نظر داشت دراز کردند.» و در پایان به آزمایش مشهور میلگرام اشاره می‌کند. تا پیش از اینکه احمدی پست اخیرش را بگذارد عده‌ای رفتار او و میثاقی را به غم نان و گرفتاری ربط می‌دادند اما امروز برای این خوش‌‌رقصی او دیگر هیچ توجیهی نمی‌شود جور کرد. مافوق او همین که او کارش را می‌کند و اعتراضی هم به ماجرای فردوسی‌پور نداشته است را کافی می‌داند ولی تاکید احمدی بر رعایت به قول او «چارچوب‌های سازمان» همان «پیش‌دستی در اطاعت» است. پیش‌دستی در اطاعت از عمله‌های ظلمی چون او برمی‌آید و این‌گونه است که امثال علی فروغی می‌فهمند تا چه اندازه ظرفیت برای دستورات بیشتر وجود دارد.

اسنایدر هم‌چنین در درس هشتم خود می‌نویسد:«ایستادگی کنید. بالأخره یک نفر باید ایستادگی کند. پیروی‌کردن آسان است. این که حرف متفاوتی بزنید یا کار متفاوتی کنید شاید عجیب به نظر برسد ولی برای رسیدن به آزادی باید این معذب‌بودن را به جان بخرید. رزا پارکس را به یاد آورید. به محض این که برخاستید و متفاوت عمل کردید، طلسم وضع موجود می‌شکند و دیگران دنباله‌رو راه شما خواهند شد.» و بعد به چرچیل اشاره می‌کند و اینکه چگونه پافشاری او بر ادامه‌ی جنگ با آلمان نازی، به پیروزی او و متحدانش در جنگ منجر می‌شود. چرچیل حتی با اینکه احتمال می‌داد هیتلر با او و بریتانیا کاری نداشته باشد هم بر ادامه جنگ پافشاری می‌کرد و به فرانسوی‌ها می‌گفت:«هر کاری که بکنید، ما خواهیم جنگید و خواهیم جنگید و خواهیم جنگید.» عادل فردوسی‌پور به همه ما نشان داد چگونه می‌شود ایستادگی کرد و بهای سنگین آن را هم پرداخت. فردوسی‌پور بیکار شد و برنامه‌ای که بیست سال برای آن زحمت کشیده بود را تعطیل کردند اما «بالاخره یک نفر ایستادگی کرد.»

پی‌نوشت ۱: کتاب فوق را نشر گمان چاپ کرده است. نسخه الکترونیکی آن هم در طاقچه در دسترس است.

پی‌نوشت ۲: آزمایش میلگرام که در متن به آن اشاره شد، نام آزمایش معروفی است که در سال ۱۹۶۱ توسط استنلی میلگرام، روان‌شناس آمریکایی برای بررسی انگیزه‌های مسببان هلوکاست و رفتارهای نازی‌ها طراحی و اجرا شد. برای اطلاع از جزئیات این آزمایش می‌توانید به ویکی‌پدیا مراجعه کنید.

پی‌نوشت ۳: رُزا پارکس، زن سیاه‌پوست و فعال جنبش مدنی آمریکا بود. شهرت او به این دلیل است که در یکم دسامبر ۱۹۵۵، حاضر نشد صندلی خود را در اتوبوس به یک مرد سفیدپوست بدهد و در نتیجه آن، بازداشت و جریمه شد. این اتفاق به تحریم حمل و نقل عمومی توسط سیاه‌پوستان منجر شد و اعتراضات علیه تبعیض نژادی را شدت بخشید. اعتراضاتی که سازماندهی آن‌ها را مارتین لوتر کینگ بر عهده داشت. برای اطلاعات بیشتر می‌توانید به ویکی‌پدیا مراجعه کنید.

۲۴
اسفند

داشتم فکر می‌کردم که پارسال همین موقع، می‌خواستم درباره‌ی سال ۹۵ چیزی بنویسم. چیزی مثل دوره‌ای بر سال ۹۵؛ اما نشد و ننوشتم و خب ۹۶ از راه رسید. پرداختن به امسال بدون درنظر گرفتن سال ۹۵ اشتباه محضه چرا که ۹۶، با دنباله‌ای از حوادث و اتفاقات ۹۵ شروع شد.

سال ۹۵ در واقع شبیه به یک بهمن بود. اول سال احتمالا بد نبود. شبیه به برف روی قله بود که از پایین زیبا به نظر می‌رسه اما کمی بعدتر قراره بهمن بشه و زیرش دفن بشی. ۹۵، طوری بهمن‌وار پیش می‌رفت که من حتی فرصت نداشتم واکنش مناسب رو نشون بدم. ۵ ماه آخر سال، این‌قدر عجیب و سخت شده بود که کنترل همه‌چیز داشت از دستم و البته از دست دور و بری‌هام در می‌رفت. اتفاقات تا اوایل ۹۶ هم ادامه پیدا کرد و بالاخره تموم شد. ۹۶ رو اگر بخوام با ۹۵ مقایسه کنم، از نظر روند اتفاقات خوب و بد، دقیقا عکس هم هستند. ۹۵ قابل قبول شروع شد و بد به پایان رسید و ۹۶، بد شروع شد و داره کمی بهتر به پایان می‌رسه.

امسال، بیشتر کتاب خوندم اما همچنان با تعداد ایده‌آل خودم فاصله‌ی زیادی دارم. یادم نیست دقیقا چندتا شد اما می‌دونم که از ۹۵ بیشتر بود. دو سه ماه قبل، فکر می‌کردم آخر سال که شد از دور و بری‌هام و بعضی‌ها در توییتر بخوام که کتاب‌هایی که خوندند رو لیست کنند و یکی دو خطی درباره‌ش بنویسند اما الآن چنین قصدی ندارم. در عین حال اگر دوست دارید، زیر همین نوشته یا هرطور که راحت‌ترید، کتاب‌هایی که خوندید رو بنویسید و برام بفرستید. حتما خوش‌حال میشم.‍ این رو هم بگم که تعدادی از این کتاب‌ها رو تو طاقچه خوندم. طاقچه انصافا اپ باکیفیته. بله؛ کتاب کاغذی چیز دیگه‌ایه و آرشیو طاقچه هم اصلا کامل نیست اما من همین الآن هم کتاب‌های زیادی برای خوندن دارم. بخشی از کتاب‌خوندن من، قبل از خوابه. اول اینکه حال ندارم بعدش بلند شم برق رو خاموش کنم و اینکه حوصله ندارم بلند شم و عینکم رو در جای امنی بذارم. به‌علاوه‌ی اینکه تو اتوبوس هم خیلی وقت‌ها کتاب در دسترسم نیست. بنابراین طاقچه گزینه‌ی خوبی حداقل برای منه.

اگر قرار بود صفحات وبی که انسان خونده رو جمع کنند و به عنوان کتاب چاپ کنند، من چندین برابر کتاب در وب چیزی خوندم. از این دیدگاه خنده‌دار که اینترنت مثل کتاب نیست که بگذریم، باید بگم برای آدمی که اهل چیزی خوندن باشه و بخواد چیز درست و حسابی هم بخونه، وب بسیار بسیار می‌تونه جای خوبی باشه؛ اگر وب رو در تلگرام و اینستاگرام خلاصه نکنی. فقط باید دنبالش باشی و براش وقت بذاری. زمان ژست‌گرفتن با کتاب دیگه سر اومده؛ تمام محتوای جهان تو کتاب‌ها قابل خلاصه‌شدن نیستند.

سی و یکم شهریور، جمعه شب، بنده بعد از مدت‌ها تصمیم گرفتم برم کوهسنگی و تصمیم گرفتم تا بالای کوه هم برم. موقع برگشتن، چندتا پله که پایین اومدم، خوردم زمین و پام شکست. گچ گرفتم و ادامه‌ی داستان. هنوز هم گاهی تو راه‌رفتن درد دارم اما در مجموع خوبم. این پام یک بار دیگه هم دوم دبیرستان، تو والیبال شکسته بود. بخش عجیبش این بود که وقتی بالای کوه پام شکست، برای پایین اومدن هیچ راهی جز تحمل درد و کج‌دار و مریز راه‌رفتن نداشتم اما نه تنها غر نمی‌زدم بلکه می‌‌‌گفتم و می‌خندیدم. نمی‌دونم این نوع واکنش‌ از کجا نشئت می‌‌گیره. نمی‌دونم این واکنش نشون‌دادن به حوادث شاید تلخ، ناشی از یک درک درست از حوادثه یا چیزی از جنس واکنش‌های جیک جیلنهال تو فیلم Demolition. هر دلیلی که داشته باشه، برام جالبه.

برای سال جدید، یکی از تصمیم‌هایی که نمی‌دونم چه‌قدر ممکنه انجامش بدم اینه که برای رفتن به دانشگاه تو روزهایی که هوا خوبه از دوچرخه استفاده کنم. قبل از اینکه پام بشکنه، مدتی بود که دوچرخه برام تبدیل به یک تفریح شده بود و حالا بدم نمیاد کمی جدی‌تر ازش استفاده کنم. تا ببینیم چی پیش میاد.

الآن که برمی‌گردم و وبلاگ رو می‌خونم، می‌بینم صرف‌نظر از خوبی و بدیش، چه‌قدر از این‌‌که بالاخره ساختمش راضی‌ام. من بیشتر از هر شبکه‌ی اجتماعی‌ای، با وبلاگ‌ها حال می‌کنم. مدیوم جای خیلی خوبیه اما ایرانی‌های کمی توش فعال‌اند. چند وقتی هم هست که رفع فیلتر شده؛ اگر مرحمت کنند و دوباره فیلترش نکنند. شبکه‌ی اجتماعی وبلاگ‌ها احتمالا یکی از بهترین ایده‌ها در حوزه‌ی شبکه‌های اجتماعیه؛ مفهومی که تا حد زیادی مدیوم نزدیکش شده. یک کانال هم زدم. توش آهنگ و عکس و مقاله و بقیه‌ی چیزهایی که به نظرم خوب میاد رو می‌ذارم. دوست داشتم براش بیشتر وقت بذارم اما راستش وقتش رو ندارم. بنابراین فعلا همین اندازه رو قبول کنید. دو ماهی هم هست که کمتر توییتر میرم. نمی‌دونم؛ شاید سال جدید بستمش. شاید هم به روال قبل برگشتم. زمان فوت مرتضی پاشایی، ملت ریخته بودند تو صفحه‌های بازیگرها و بقیه که چرا تسلیت نمی‌گی. همون موقع کسی که دقیق یادم نیست کی بود، گفته بود ملت می‌‌خوان از آدم تسلیت زورکی بگیرند. توییتر هم همین‌طوری شده. ازت توقع دارند درباره‌ی همه‌چیز واکنش نشون بدی. درواقع ملت می‌خوان از آدم واکنش زورکی بگیرند. چیزی هم اگر نگی، به تمام کارهای کرده و نکرده‌ت متهمت می‌کنند. فردا هم که حرف بزنی، میگن تو که درباره‌ی فلان چیز حرف نزدی الآن حرف نزن. رسما توقع دارند یک چک‌لیست از واکنش‌های لازم درست کنی و روزانه آپدیتش کنی. این‌طور واکنش‌ نشون‌دادن به هیچ دردی نمی‌خوره بزرگواران؛ وا بدید. فضای توییتر با چند سال قبل خیلی فرق کرده. اگرچه هنوز هم به نظرم بهتر از اینستاگرام و فیسبوک و تلگرامه (بخشیش که فرم شبکه‌ی اجتماعی داره و نه بخش پیام‌رسانش) اما این توییتر، با توییتر دو سه سال قبل خیلی تفاوت داره. فعلا اعصابم و البته وقتم نمی‌کشه مثل قبل توییتر رو چک کنم؛ تا ببینیم چی پیش میاد.

این روزها درگیر یک کاری شدم که حکایتش، حکایت همون قاطی کردن ماست با آب دریا برای دوغ درست‌کردنه. نمیشه اما اگر بشه چی میشه. با تعریف عمومی، من تقریبا آدم ناامیدی به حساب میام. نمی‌دونم چی شده که به این کار زیادی امیدوار شدم و فکر می‌کنم میشه به جایی رسوندش. حتی الآن که می‌نویسم، می‌‌ترسم که اگر نشد و سال دیگه همین موقع داشتم این نوشته رو می‌خوندم قراره چه حالی پیدا کنم. به هرحال، امیدوارم که بشه و امیدوارم که نتیجه بده. مشکلات فنی هست، بحث سرمایه و پول هست، در اجرا و جاانداختنش هم مشکلاتی وجود داره اما امیدوارم که نتیجه بده. واقعیتش اینه دیگه حوصله‌ی درس‌خوندن ندارم. تقریبا چیزی تو دانشگاه یاد نمی‌گیری که خودت بیرون دانشگاه نتونی یادش بگیری (اگرچه به دلایل دیگه‌ای، دانشگاه‌رفتن حداقل تا مقطع لیسانس به نظرم ضروریه). اگر نشد، معلوم نیست آینده چه کنم. شش ماه اول سال ۹۷، شاید یکی از مهم‌ترین شش ماه‌های کل عمرم باشه. تا ببینیم چی پیش میاد. شما تا می‌تونید دعا کنید.

آخر اینکه امیدوارم سال خوبی داشته باشید. سلامت، موفق و خوش باشید.