یک‌برداشت

"یک‌برداشت" حاوی برداشت من از موضوعات مختلف است.

یک‌برداشت

"یک‌برداشت" حاوی برداشت من از موضوعات مختلف است.

اینجا از کتابی که خوانده‌ام می‌نویسم، از فیلمی که دیده‌ام، از یک بازی یا یک موسیقی. ممکن است درباره‌ی یک اتفاق اجتماعی بنویسم یا از یک مشاهده‌ی ساده. اینجا شبیه به یک دفتر مشق برای من خواهد بود که در آن تمرین نوشتن می‌کنم.

۲ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

۱۶
دی

اگر بخواهیم از کتاب‌های مشهور و عامه‌پسندی که مستقیم یا غیرمستقیم به حکومت‌های کمونیستی اشاره کرده‌اند نام ببریم، حتما کتاب‌های «قلعه‌ی حیوانات» و «۱۹۸۴» جرج اورول در لیست ما خواهند بود. اورول در هر دو کتاب، با زبان استعاره و تمثیل به‌ خوبی خطرات حکومت‌ کمونیستی (و هر حکومت دیگری با آن ساز و کار) را به ما نشان می‌دهد. در عین حال، این کتاب‌ها به ‌واسطه‌ی زبان استعاری‌شان می‌توانند مبالغه‌آمیز فرض شوند. بنابراین در کنار این نوع کتاب‌ها، لازم است کتابی باشد که دقیقا آنچه را رخ داده‌است برای ما بازگو کند. «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» چنین کتابی است. در این کتاب، اسلاونکا دراکولیچ به ‌خوبی نشان می‌دهد مشکلات حکومت کمونیستی چه بوده و چرا این حکومت از هم پاشیده. کتاب‌ فصل‌های مختلفی دارد. در هر فصل، یک یا چندتا از کاستی‌های حکومت شوروی ذکر شده و هر کدام توضیح داده شده‌است. مزیت کتاب این است که روایت‌های خود را از درون حکومت و از وسط زندگی‌های مردم نقل می‌کند.

اما چرا خواندن «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» برای سیاست‌مداران ما لازم است؟ دراکولیچ در این کتاب نشان می‌دهد چطور حکومتی که توانسته‌بود ماهواره به فضا بفرستد، بمب اتم تولید کند و با سیاست‌هایش به بزرگترین دشمن ایالات متحده تبدیل شود از تامین یک دستمال توالت ساده برای مردمش ناتوان بوده. دراکولیچ به‌خوبی نشان می‌دهد چگونه حکومتی که در دوران جنگ سرد، خواب را بر ابرقدرتی مانند آمریکا حرام کرده‌بود، در داخل نمی‌توانست حداقل‌های یک زندگی را برای مردمش فراهم کند. کتاب از استرس کمبودهای دائمی می‌گوید، از سانسور، از اینکه چگونه حکومت می‌خواسته همه‌چیز را تحت نظرش بگیرد و چگونه همه‌ی مردم را به خودسانسوری وامی‌دارد. دراکولیچ در این کتاب به‌خوبی نشان می‌دهد چگونه در حکومت شوروی، همه‌ی مردم مساوی بودند اما در واقع همه به یک اندازه در بیچارگی و فقر مساوی بودند. خواندن این کتاب برای سیاست‌مداران ما لازم است تا بدانند برتری در جنگ‌های خارجی و رسیدن به حداکثر توان نظامی، الزاماً بقای حکومت و موفقیتش را به ‌همراه ندارد. خواندن این کتاب برای سیاست‌مداران ما لازم است تا بدانند پیروزی در جنگ‌های برون‌مرزی تنها یک روی سکه است و این مسائل و مشکلات داخلی است که گاهی یک حکومت را از درون نابود می‌کند. شوروی، حکومتی که در خارج ترس را بر بزرگترین کشورهای دنیا چیره کرده بود، از درون پاشید. خوب است که سیاست‌مداران ما (که اکثرشان نابودی شوروی را با چشمانشان دیده‌اند) نگاهی به وضعیت داخلی ایران هم بیاندازند.

پی‌نوشت: چند وقتی شده که متن بالا را نوشته‌ام. همین‌طور مانده بود تا حالا که به نظرم زمان مناسبی برای انتشارش است.

۱۴
دی

یک: من هیچ‌کس نیستم. نه آدم مهمی نه کسی که بودن و نبودنش چیزی را عوض کند و نه کسی که بخواهد یا اصلا بتواند خط و نشانی برای کسی بکشد. من یک نفرم بین میلیون‌ها آدم این مملکت و یک نفرم بین میلیاردها آدم این جهان. نه آدم ویژه‌ای بوده‌ام و نه آدم ویژه‌ای هستم. همه‌ی این‌ها را گفتم که حرف‌های این نوشته را از طرف یک آدم عادی بخوانید و نه بیشتر.

دو: به اوضاع این روزهای این مملکت با بُهت نگاه می‌کنم. از طرفی همه‌ی ما منتظر چنین چیزی بودیم و می‌دانستیم بالاخره این اتفاق‌ها خواهد افتاد و از طرفی وقتی این اتفاق‌ها افتاد، هاج و واج ماندیم. اینگونه اتفاقات، از یک نظر مشابه مرگ عزیزان‌اند. همه‌ی ما می‌دانیم که روزی مرگ عزیزانمان را خواهیم دید اما آرزوی همه‌‌ی ما نیز این است که این مرگ تا حد ممکن به تعویق بیافتد. همه‌ی ما می‌دانستیم که روزی این اتفاقات خواهد افتاد اما ته دلمان آرزو می‌کردیم که تا حد ممکن، دیر رخ دهند.

سه: قصه‌‌های این کشور دیگر تمام شده‌اند. این‌جا از ابتدا، پایان همه‌چیز معلوم است. انگار سال‌ها قبل، پیشگویی بدذات، آخر تمام حادثه‌ها را برایمان گفته. ما دیگر منتظر هیچ‌چیز نیستیم. روزی که مردم به خیابان ریختند، می‌دانستند که انتهایش هیچ است. همه می‌دانستیم که از این اعتراض هیچ چیز به دست نمی‌آید و این حرف‌ها، هیچ نتیجه‌ای نمی‌دهد. همه‌چیز این اتفاق تکراری بود. از نوع حرف‌ها تا نحوه‌ی مدیریت‌‌اش، از استدلال‌های حکومت تا نحوه‌ی مقابله‌اش، همه و همه تکراری بودند. هیچ اتفاقی رخ نداد که ندانیم می‌خواهد رخ دهد. آخر هم همه‌چیز جمع شد و تا چندی دیگر، انگار اصلا نه خانی آمده و نه خانی رفته. این حکومت ما را به هیچ‌جایش نگرفته. نه درد ما دیگر دردش است و نه مسئله‌ی ما دیگر مسئله‌اش. حتی دیگر زحمت سناریوی جدید و توطئه‌سازی جدید را هم به خودش نمی‌دهد. همان حرف‌های سال‌های قبلش را تَکرار می‌کند و ما را هم به هیچ‌جایش نمی‌گیرد. دیگر انگار آن‌قدر جاپایش را محکم می‌بیند که برایش افکار عمومی و پچ‌پچ‌های مردم اهمیتی ندارد. همان حرف خنده‌دار سال‌های دور، که معترضان مزدور‌اند و پول گرفته‌اند و آدم اسرائیل و عربستان‌اند. همان دروغ‌های خنده‌داری که بیش از آنکه اصالت جنبش(؟) را به چالش بکشند، دست گویندگانش را رو می‌کنند. اگر واقعا این‌طور است، باید آفرین گفت به نهادها و دستگاه‌های امنیتی این حکومت که جاسوسان و آدم‌های دشمن، از تهران و مشهد گرفته تا تویسرکان و درود و ایذه، در همه‌جا هستند و اسلحه هم دارند و به مردم هم شلیک می‌کنند. این حرف برایتان آشنا نیست؟ بارها و بارها این استدلال را نشنیده‌اید؟ همین است که می‌گویم این حکومت دیگر پشیزی برای شعور ما ارزش قائل نیست. همه‌چیز دوباره تَکرار خواهد شد. از فردا، سالار عقیلی از شکوه پابرجای وطنش خواهد خواند و حامد زمانی با عربده‌هایش دشمن را شکست خواهد داد. تلویزیون با زنی که روسری‌اش را تا پس سرش عقب کشیده مصاحبه خواهد کرد و اغتشاشات محکوم خواهد شد. مردم یک صدا آمریکا را لعنت خواهند کرد و از این به بعد به جای روز بصیرت، هفته‌ی بصیرت خواهیم داشت. فتنه‌ی ۹۶ هم مانند فتنه‌ی ۸۸ و ۷۸ با هوش و ذکاوت مردم غیور در نطفه خفه خواهد شد و تمام مشکلات حل خواهند شد. نه کارگری بی‌حقوق خواهد بود، نه معترضی وجود خواهد داشت. ما تمام این داستان‌ها را حفظیم. کاش حداقل لطفی کنند و به طریقی حافظه‌مان را پاک کنند تا حرف‌های تکراری‌شان حوصله‌مان را سر نبرد.

چهار: همه‌ی عمر سعی کردم مدارا کنم. همیشه گفتم مدارا بسیاری از مشکلات را حل می‌کند و به کمک آن می‌شود خیلی چیزها را بهتر کرد. دیگر اما در برخی مسائل مدارا را کنار خواهم گذاشت. شما را نمی‌دانم اما من نمی‌توانم با کسی که روی نوجوان ۱۳ساله اسلحه می‌کشد مدارا کنم. من نمی‌توانم با کسی که اسلحه دارد، پول دارد، قدرت دارد و زکات تمام این‌ها را سرکوب مردم می‌داند مدارا کنم. نمی‌توانم ببینم خود را از نزدیکان من می‌دانید و در راهپیمایی حکومتی، معترضان را لعنت می‌کنید و گرسنگان را فتنه‌گر می‌خوانید. من شما را آزاد خواهم گذاشت که انتخاب کنید اما اگر انتخابتان ماله‌ای به قیمت پایمال‌کردن خون نوجوان ۱۳ ساله است، بین خودم و شما نه خط که دیوار خواهم کشید. همیشه از اینکه کسی را بی‌شرف خطاب کنم متنفر بوده‌ام اما برای حفظ همین ته‌مانده‌ی شرفم هم که شده، به قدر توانم میان خودم و شما فاصله خواهم انداخت. باشد که حتی لباس ما هم زیر یک آفتاب خشک نشود.