یک‌برداشت

"یک‌برداشت" حاوی برداشت من از موضوعات مختلف است.

یک‌برداشت

"یک‌برداشت" حاوی برداشت من از موضوعات مختلف است.

اینجا از کتابی که خوانده‌ام می‌نویسم، از فیلمی که دیده‌ام، از یک بازی یا یک موسیقی. ممکن است درباره‌ی یک اتفاق اجتماعی بنویسم یا از یک مشاهده‌ی ساده. اینجا شبیه به یک دفتر مشق برای من خواهد بود که در آن تمرین نوشتن می‌کنم.

۱۴
دی

یک: من هیچ‌کس نیستم. نه آدم مهمی نه کسی که بودن و نبودنش چیزی را عوض کند و نه کسی که بخواهد یا اصلا بتواند خط و نشانی برای کسی بکشد. من یک نفرم بین میلیون‌ها آدم این مملکت و یک نفرم بین میلیاردها آدم این جهان. نه آدم ویژه‌ای بوده‌ام و نه آدم ویژه‌ای هستم. همه‌ی این‌ها را گفتم که حرف‌های این نوشته را از طرف یک آدم عادی بخوانید و نه بیشتر.

دو: به اوضاع این روزهای این مملکت با بُهت نگاه می‌کنم. از طرفی همه‌ی ما منتظر چنین چیزی بودیم و می‌دانستیم بالاخره این اتفاق‌ها خواهد افتاد و از طرفی وقتی این اتفاق‌ها افتاد، هاج و واج ماندیم. اینگونه اتفاقات، از یک نظر مشابه مرگ عزیزان‌اند. همه‌ی ما می‌دانیم که روزی مرگ عزیزانمان را خواهیم دید اما آرزوی همه‌‌ی ما نیز این است که این مرگ تا حد ممکن به تعویق بیافتد. همه‌ی ما می‌دانستیم که روزی این اتفاقات خواهد افتاد اما ته دلمان آرزو می‌کردیم که تا حد ممکن، دیر رخ دهند.

سه: قصه‌‌های این کشور دیگر تمام شده‌اند. این‌جا از ابتدا، پایان همه‌چیز معلوم است. انگار سال‌ها قبل، پیشگویی بدذات، آخر تمام حادثه‌ها را برایمان گفته. ما دیگر منتظر هیچ‌چیز نیستیم. روزی که مردم به خیابان ریختند، می‌دانستند که انتهایش هیچ است. همه می‌دانستیم که از این اعتراض هیچ چیز به دست نمی‌آید و این حرف‌ها، هیچ نتیجه‌ای نمی‌دهد. همه‌چیز این اتفاق تکراری بود. از نوع حرف‌ها تا نحوه‌ی مدیریت‌‌اش، از استدلال‌های حکومت تا نحوه‌ی مقابله‌اش، همه و همه تکراری بودند. هیچ اتفاقی رخ نداد که ندانیم می‌خواهد رخ دهد. آخر هم همه‌چیز جمع شد و تا چندی دیگر، انگار اصلا نه خانی آمده و نه خانی رفته. این حکومت ما را به هیچ‌جایش نگرفته. نه درد ما دیگر دردش است و نه مسئله‌ی ما دیگر مسئله‌اش. حتی دیگر زحمت سناریوی جدید و توطئه‌سازی جدید را هم به خودش نمی‌دهد. همان حرف‌های سال‌های قبلش را تَکرار می‌کند و ما را هم به هیچ‌جایش نمی‌گیرد. دیگر انگار آن‌قدر جاپایش را محکم می‌بیند که برایش افکار عمومی و پچ‌پچ‌های مردم اهمیتی ندارد. همان حرف خنده‌دار سال‌های دور، که معترضان مزدور‌اند و پول گرفته‌اند و آدم اسرائیل و عربستان‌اند. همان دروغ‌های خنده‌داری که بیش از آنکه اصالت جنبش(؟) را به چالش بکشند، دست گویندگانش را رو می‌کنند. اگر واقعا این‌طور است، باید آفرین گفت به نهادها و دستگاه‌های امنیتی این حکومت که جاسوسان و آدم‌های دشمن، از تهران و مشهد گرفته تا تویسرکان و درود و ایذه، در همه‌جا هستند و اسلحه هم دارند و به مردم هم شلیک می‌کنند. این حرف برایتان آشنا نیست؟ بارها و بارها این استدلال را نشنیده‌اید؟ همین است که می‌گویم این حکومت دیگر پشیزی برای شعور ما ارزش قائل نیست. همه‌چیز دوباره تَکرار خواهد شد. از فردا، سالار عقیلی از شکوه پابرجای وطنش خواهد خواند و حامد زمانی با عربده‌هایش دشمن را شکست خواهد داد. تلویزیون با زنی که روسری‌اش را تا پس سرش عقب کشیده مصاحبه خواهد کرد و اغتشاشات محکوم خواهد شد. مردم یک صدا آمریکا را لعنت خواهند کرد و از این به بعد به جای روز بصیرت، هفته‌ی بصیرت خواهیم داشت. فتنه‌ی ۹۶ هم مانند فتنه‌ی ۸۸ و ۷۸ با هوش و ذکاوت مردم غیور در نطفه خفه خواهد شد و تمام مشکلات حل خواهند شد. نه کارگری بی‌حقوق خواهد بود، نه معترضی وجود خواهد داشت. ما تمام این داستان‌ها را حفظیم. کاش حداقل لطفی کنند و به طریقی حافظه‌مان را پاک کنند تا حرف‌های تکراری‌شان حوصله‌مان را سر نبرد.

چهار: همه‌ی عمر سعی کردم مدارا کنم. همیشه گفتم مدارا بسیاری از مشکلات را حل می‌کند و به کمک آن می‌شود خیلی چیزها را بهتر کرد. دیگر اما در برخی مسائل مدارا را کنار خواهم گذاشت. شما را نمی‌دانم اما من نمی‌توانم با کسی که روی نوجوان ۱۳ساله اسلحه می‌کشد مدارا کنم. من نمی‌توانم با کسی که اسلحه دارد، پول دارد، قدرت دارد و زکات تمام این‌ها را سرکوب مردم می‌داند مدارا کنم. نمی‌توانم ببینم خود را از نزدیکان من می‌دانید و در راهپیمایی حکومتی، معترضان را لعنت می‌کنید و گرسنگان را فتنه‌گر می‌خوانید. من شما را آزاد خواهم گذاشت که انتخاب کنید اما اگر انتخابتان ماله‌ای به قیمت پایمال‌کردن خون نوجوان ۱۳ ساله است، بین خودم و شما نه خط که دیوار خواهم کشید. همیشه از اینکه کسی را بی‌شرف خطاب کنم متنفر بوده‌ام اما برای حفظ همین ته‌مانده‌ی شرفم هم که شده، به قدر توانم میان خودم و شما فاصله خواهم انداخت. باشد که حتی لباس ما هم زیر یک آفتاب خشک نشود.

۱۰
مهر

فوت پدربزرگم با ایام انتخابات مصادف شده بود. وقتی برای پدربزرگم مراسم هفتم گرفتیم، بخش زیادی از مهمون‌ها پشت ترافیک کارناوال‌های انتخاباتی گیر افتاده ‌بودند. مراسم رو دیرتر شروع کردیم و شام رو هم دیرتر دادیم اما باز هم تعداد زیادی مهمون به‌ مراسم نرسیدند. نتیجه‌ش شده بود تعداد زیادی غذای دست‌نخورده که روی دستمون مونده بود. از طرفی جا نداشتیم غذاها رو تا صبح نگه داریم و از طرفی چون هوا گرم بود قطعا غذاها خراب می‌شد. دیروقت هم بود و خب هیچ خیریه‌ای باز نبود که بشه زنگ‌ بزنیم تا غذاها رو ببرند. بالاخره تصمیم گرفتیم غذاها رو بسته‌بندی کنیم و‌ دوره بیافتیم توی شهر، هر نیازمندی که دیدیم بهش غذا بدیم. از روند توزیع غذا که‌ بگذریم، یک سوال که چند نفری پرسیدند برام جالب بود. بعد از اینکه غذا رو می‌گرفتند می‌پرسیدند: «به‌ کی باید رای بدیم؟» تصور برخی این بود که‌ این غذا برای تبلیغات نامزدی است و ما هم مسئول تبلیغاتش. وقتی می‌گفتیم غذا برای انتخابات نیست کمی با تعجب نگاه می‌کردند و خدابیامرزه‌ای می‌گفتند. این یک روایت ساده از رای‌فروشی تو این شهره. کاش چاره‌ای پیدا کنیم.

۱۸
ارديبهشت

این روزها، وقتی از کسی یا چیزی دفاع می‌کنیم مدام ما را به طرفداری کردن یا وابستگی  به آن کس یا چیز متهم می‌کنند. این‌جا توضیح داده‌ام چرا باید از حقوق دیگران دفاع کرد بدون آن‌که به ایدئولوژی آن‌ها وابستگی داشت.

۳۰
فروردين

یک: گاهی اوقات که اظهارنظرهای مردم را می‌شنوم، برایم سوال می‌شود که آیا همه حق رای‌دادن دارند؟ یعنی آیا هرکس با هر دیدی باید بتواند رای بدهد؟ و خب این جواب ساده را به خودم می‌دهم که اگر نخواهیم بگذاریم همه رای بدهند دقیقا چه کسانی باید رای بدهند؟ و چه کسی می‌تواند تعیین کند چه کسانی می‌توانند رای بدهند یا خیر. همین مسئله به من یادآوری می‌کند که انتخابات یک حق عمومی است. اگر من به هر دلیلی با رای همسایه‌ام مخالفم تنها راه این است که با استفاده از ابزارهای عقلانی موجود قانعش کنم اشتباه می‌کند نه اینکه حق رای را از او سلب کنم. این بخشی از یک روند مداوم مدنی است که جلوتر به آن اشاره خواهم کرد.

۰۴
فروردين

وسط شهری که روزش را با دروغ شب می‌کند، آنچه زندگی را سخت‌تر می‌کند نه آدم‌های فاسد که وجود آدم‌های شریف است. وقتی با این اوضاع خو بگیری آنچه آزاردهنده می‌شود وجود خوب‌ها است و نه بدها. آقای فلانی مرد شریفی است. شریف‌تر از آنچه که من بتوانم بفهممش. جایی کار می‌کند که با کمی رشوه می‌تواند زندگی‌اش را دگرگون کند. رشوه‌ای که در این سیستم بی‌حساب‌و‌کتاب نه کسی می‌فهمد نه اصلا ترسی وجود دارد که کسی بفهمد. الآن در خارج شهر زندگی می‌کند. پول ندارد در شهر خانه بگیرد. خودش و خانواده‌اش پذیرفته‌اند که شریف زندگی کنند حتی اگر قرار باشد در جایی با امکانات کمتر باشد. با این وجود، آدم بسیار چشم و دل سیری است. هزار تومان برایش کادو ببر، در اولین فرصت و به بهانه‌ای با دوهزار تومان برایت جبران می‌کند. این‌طور آدم‌ها کار را سخت‌تر می‌کنند. وقت حساب، وقتی جبر زمانه و اوضاع بد و هزار چیز دیگر را بهانه کنیم، او را نشانمان می‌دهند و دهانمان را می‌بندند. در همین زمان هم جلوی من و شما راه می‌رود و مدام یادآوریمان می‌کند که شرافت بها دارد، باید مردش بود.

۱۳
اسفند

وقتی نه آمار درستی وجود دارد، نه داده‌ای که بتوان بر مبنای آن قضاوت کرد، نه دولت با آن یال و کوپالش هنوز اطلاعات درستی از مردمش در اختیار دارد که به درد بخورد، ناچاریم برای شناخت مردم از راه‌های دیگری استفاده کنیم؛ راه‌هایی که قطعا کافی نیستند اما می‌توانند برای شناخت اطرافمان اندک دیدی به ما بدهند. یکی از این راه‌ها اینستاگرام است

۲۵
بهمن

واقعیت زندگی ناامیدکننده است. زندگی، مدام به ما یادآور می‌شود که باید ناامید بود. امید در زندگی چیزی خلاف واقع و خلاف مسیر اصلی زندگی است. به همین دلیل است که واقع‌گرایان را عمدتاً ناامید هم می‌نامند. امید مانند زنده‌ماندن چیزی خلاف رویه‌ی عادی است. ما بدون هیچ عمل و تلاشی زنده نمی‌مانیم بلکه می‌میریم. برای زنده‌ماندن باید غذا بخوریم، آب بنوشیم، هوای خوب تنفس کنیم و مجموعه‌ی فراوانی از اقدامات لازم را انجام دهیم. این البته یک امر بدیهی است که برای ما جلوه‌ی زیادی نمی‌کند. بااین‌حال زنده می‌مانیم بنابراین کار سختی را انجام می‌دهیم. امید نیز درواقع چنین ماهیتی دارد. در میان تمام اتفاقات ناامیدکننده، امیدواربودن عملی خلاف رویه‌ی عادی است. عملی که ما به آن نیازمندیم. روند عادی دلیل دارد اما ما معمولا از دلیلش نمی‌پرسیم. گویی فقط این امر خلاف عادت است که دلیل می‌خواهد. همین است که وقتی می‌گوییم امید داشته باش با سؤال‌هایی از قبیل به چه امید داشته باشم؟ چرا امید داشته باشم؟ و چطور امید داشته باشم؟ مواجه می‌شویم.

امید چیزی تخیلی است. برای ما، ناامیدی امری واقعی است درحالی‌که امید امری تخیلی محسوب می‌شود. این تخیل حربه‌ی ما در مقابل زندگی است. نیرنگ ما به زندگی است. در مقابل بی‌شمار سلاحی که زندگی در اختیار دارد، تخیل از معدود داشته‌های ما محسوب می‌شود. یک مثال بسیار خوب و ساده برای احتیاج ما به تخیل داستان طاعون کامو است. کامو در طاعون به‌خوبی نشان می‌دهد که وقتی طاعون تمام شهر را می‌گیرد و مردم جلوی چشمان عزیزانشان می‌میرند؛ عده‌ای برای نجات خود از این اوضاع به تخیل پناه می‌برند. وقتی هیچ‌کدام از اقدامات در کوتاه‌مدت جواب نمی‌دهند، فقط در تخیل است که می‌شود طاعون را شکست‌خورده دید، با تخیل است که می‌توان فردای بهتر را تصور کرد. وقتی تمام درها بسته می‌شوند و تمام راه‌های ارتباطی به بیرون شهر مسدود می‌شوند، فقط با تخیل می‌توان یک‌بار دیگر خود را در کنار پدر، مادر، معشوق، معشوقه و یا عزیزان دید. انگار تخیل تنها داشته‌ی آدمی در روزهای سخت است.

باید توجه کرد که منظور از تخیل، امر ناممکن نیست. آنچه در ذهن ما به‌عنوان تخیل، کارهای تخیلی و فیلم‌های تخیلی نقش بسته است مقصود نیست. تخیل امری خلاف واقع است که می‌تواند واقعی شود و ازقضا، باید واقعی شود. تمام چیزهایی مانند امید که ذیل تخیل قرار می‌گیرند، چیزهایی خلاف واقع هستند که می‌توانند و گاهی باید به واقعیت تبدیل شوند. دشواری‌های زندگی با زیرمجموعه‌های این تخیل قابل برطرف‌کردن هستند. ما به تخیل نیاز داریم تا زندگی کنیم و کیفیت این زندگی را بهبود ببخشیم.

 

۲۰
بهمن

سیزیف مجبور بود برای پس‌دادن تقاص گناهانش، با بطالت تمام، سنگی را به نوک قلّه برساند و فردا دوباره همین‌کار را تکرار کند.

جهان به تقاص کدامین گناهش، هر روز سیزیف‌وار این‌همه بطالت را تکرار می‌کند؟

۳۰
دی

یک: حادثه‌ی پلاسکو بیشتر از هر چیز دیگری در این روزها این مسئله‌ی بدیهی را یادآوری‌مان می‌کند که نمی‌شود زیست اجتماعی داشت اما تبعاتش را نپذیرفت. نمی‌شود زیست اجتماعی داشت و اعمال را مستقل از هم دید. رفتارهای ما، چنان زنجیره‌ای به‌هم متصل‌اند و یکدیگر را باعث می‌شوند.

۱۷
دی

نشر گمان یک مجموعه‌ی بسیار خوب به نام "تجربه و هنر زندگی" دارد. موضوعات مجموعه گستردگی قابل‌قبولی دارند و سلیقه های زیادی را دربر می‌گیرند. کتاب‌های مجموعه از بیماری گرفته تا اینترنت و از دروغ گرفته تا کمونیسم حرف برای گفتن دارند. از بیماری گفته و اینکه ما پس از بیماری چه تغییراتی پیدا می کنیم و مواجهه‌ی ما با بیماری چگونه است.در "نظر به درد دیگران" سوزان سانتاگ از رسانه های بصری و به‌طور مشخص از عکس گفته و اینکه عکس‌ها چگونه بر ما تاثیر می‌گذارند. اهمیت مجموعه از این جهت است که عمده‌ی کتاب های آن برای بار اول است که ترجمه و چاپ می‌شوند و مسائل آن ها مسائل کاربردی و به‌درد‌بخوری هستند.

به نظر من، اسم مجموعه خوب نیست. وقتی اولین‌بار این اسم را شنیدم گفتم حتماً از این نوشته‌های چگونه در یک هفته پول‌دار شویم است اما وقتی اسم کتاب‌ها را خواندم و ورقشان زدم دیدم این‌طور نیست. البته برای اسم مجموعه و دلیل نام‌گذاری آن در ابتدای کتاب‌ها توضیح مبسوطی داده ‌شده‌است اما بااین‌وجود به نظرم می‌شد اسم بهتری برای مجموعه انتخاب کرد.

تجربه و هنر زندگی مجموعه‌ی قابل‌احترامی است و ارزش دارد که بابتش هزینه کنید. در اینجا می‌توانید لیست کتاب‌ها را ببینید و اگر اهل مطالعه‌ی کتاب الکترونیک هستید می‌توانید در طاقچه کتاب‌ها را با قیمت مناسب‌تری تهیه کنید.