مسخ
چهارشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۵۹ ب.ظ
ایکاش آدمی مثل آقای سامسا شب میخوابید و صبح سوسک (؟) میشد. ایکاش شب میخوابیدی و صبح به موجود دیگری تبدیل میشدی. همینقدر ناگهانی. همینقدر بیمقدمه. ایکاش میشد به همین سادگی،کس دیگری شد،چیز دیگری شد. شانه خالی کرد از همهچیز و راحت تمام شد. کاش خلاص شدن از همهچیز،همین اندازه ساده بود. اما نه،مسخ شدن به این سادگی نیست. آدمی پیش از مسخ شدن،مستهلک میشود،مستأصل میشود و بیچاره. آدمی هر روز صبح،خود را درون آینه میبیند،لحظهلحظه پیر شدنش را میبیند و از کوچکترین رفتاری میفهمد که دارد تمام میشود. انگار صبح به صبح میبینی که بخشی از تو دیگر مثل دیروز نیست. داری چیز دیگری میشوی،داری مسخ میشوی.