گوش کردن
هشت نه ماه قبل،در مسیر برگشت از دانشگاه با یکی از دوستان،پسر بچه ی ده دوازده ساله ای جلویمان را گرفت و گفت : آقا میشه به من پول بدید برگردم خونه مون ؟ من سرم را به علامت نه تکان دادم و رد شدم.سه چهار قدم بعد،هر دو با هم ایستادیم.همراهم گفت : چرا باید دروغ بگه ؟ بذار برگردیم بهش پول بدیم.من سر جایم ماندم.او برگشت و به پسر مقداری پول داد.
واکنش من به درخواست آن پسر بچه واکنشی از روی عادت بود.تقریبا روزی نیست که یک نفر جلوی هر کدام از ما را نگیرد و درخواست کمک نکند.ما هم عمدتا سر تکان می دهیم و رد می شویم.چیزی که از آن روز تا الآن من را آزار داده این نیست که چرا به پسر بچه کمک نکردم بلکه ناراحتی من از این است که چرا حداقل نایستادم تا حرفش را گوش کنم.آن پسر حق داشت که شنیده شود.این حق را داشتم که به او نه بگویم (حتی احساس می کنم گاهی همین حق را هم ندارم) اما حداقلش این است که باید کنارش میایستادم و حرفش را گوش می کردم.از آن روز در واکنش به درخواست دیگران،حداقل سعی می کنم کمی سرعتم را کم کنم تا متوجه حرفشان بشوم.بماند که دو سه باری هم بنده های خدا قصد گدایی نداشتند و می خواستند آدرس بپرسند.راستش را بخواهید این را بیشتر برای خودم نوشتم تا شما،نوشتم تا این موضوع را فراموش نکنم.
- ۹۵/۰۶/۰۱